جدول جو
جدول جو

معنی سبب سازی - جستجوی لغت در جدول جو

سبب سازی
ساختن سبب، ایجاد وسیله، عمل سبب ساز
تصویری از سبب سازی
تصویر سبب سازی
فرهنگ فارسی عمید
سبب سازی
(سَ بَ)
عمل سبب ساز. وسیله سازی:
از سبب سازیش من سودائیم
وز سبب سوزیش سوفسطائیم.
مولوی.
در سبب سازیش سرگردان شدم
در سبب سوزیش هم حیران شدم.
مولوی.
رجوع به سبب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبب سوزی
تصویر سبب سوزی
نابود کردن سبب، برای مثال در سبب سوزیش من سوداییم / در خیالاتش چو سوفسطاییم (مولوی - ۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبب ساز
تصویر سبب ساز
سازندۀ سبب، به وجودآورندۀ سبب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک ساری
تصویر سبک ساری
سبک سری، خودرایی، شتاب زدگی
فرهنگ فارسی عمید
(حِ)
عمل حساب ساز. حساب ساختن. حساب تراشی
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
نابود کردن سبب. از میان بردن سبب:
از سبب سازیش من سودائیم
وز سبب سوزیش سوفسطائیم.
مولوی.
در سبب سازیش سرگردان شدم
وز سبب سوزیش هم حیران شدم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
بی اسبابی، (یادداشت مؤلف)، بی برگی، نامستعدی، عزل، عزل، (منتهی الارب) :
سر آن داری امروز که بر ما دو حکیم
کار لوزینه کنی ساخته در بی سازی،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(مُ)
عمل مبل ساز. ساختن مبل،
{{اسم مرکّب}} مغازه و کارگاه مبل ساز. جایی که مبل سازنده در آن کار می کند: افتتاح دکاکین مبل سازی در تهران (به زمان ناصرالدین شاه) . (المآثر و الاّثار ص 126)
لغت نامه دهخدا
عمل قاب ساز
لغت نامه دهخدا
(حِ)
حزب بازی، گردآوری افرادی که از یک طبقۀ اقتصادی نباشند. رجوع به حزب بازی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قاب سازی
تصویر قاب سازی
فروازی فرواز گری عمل و شغل قاب ساز، دکان قاب ساز
فرهنگ لغت هوشیار
مانه سازی کتسازی شغل و عمل مبل ساز، مغازه و کارگاه مبل ساز: افتتاح دکاکین مبل سازی در طهران (بزمان ناصر الدین شاه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرم سازی
تصویر سرم سازی
ساختن سرم تهیه سرم: کارخانه سرم سازی کرج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپر سازی
تصویر سپر سازی
شغل و عمل سپر ساز، کارگاه و محل سپر ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبب ساز
تصویر سبب ساز
بوجود آورنده سبب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساب سازی
تصویر حساب سازی
تنظیم کردن صورت حساب های غیرواقعی
فرهنگ فارسی معین
وسیله ساز، مسبب
متضاد: سبب سوز، خدا، خداوند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حساب تراشی، سندسازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وسیله سوز، اسباب سوز
متضاد: سبب ساز، وسیله ساز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گونه ای بازی که بر روی سرب به اندازه ی یک سکه، پشم گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی